پاسداری که آرزوی شهادت در آب را داشت
تاریخ انتشار: ۱ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۸۹۳۵۳۶
چشمش در عملیات قبلی نابینا شده بود، دوست صمیمیاش را به کنار سنگر کشید و با التماس از او قول گرفت که راجع به جانباز شدن در جبهه کلامی به همرزمانشان نگوید، وقتی علت را جویا شد، گفت: نمیخواهم به خاطر چیزی که در راه رضای خدا دادم، مورد تکریم و احترامی مخصوص و بیشتر از دیگران قرار بگیرم!
به گزارش خبرنگار ایمنا، در سومین روز از اردیبهشتماه سال ۱۳۴۳ در خانواده سیدفتاح موسوی که از روحانیون بهنام و سرشناس و وارسته شهر تبریز و مسجد تپقلی تبریز بود، فرزندی به دنیا آمد که نام او را سیدرضا نهادند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سیدباقر موسوی با لهجه شیرین ترکی از برادر شهیدش سیدرضا موسوی و خلقیات متفاوت او میگوید، از میزان خلوص و عرفان رزمنده جان بر کفی که به حق یکی از برگزیدهترین مردان روزگار خودبود. موسوی که متولد ۱۳۵۰ تبریز و خود نیز از رزمندگان جنگ هشت ساله ایران و عراق است،در وصف برادر شهیدش چنین میگوید:
سیدرضا پس از گذارندن دبستان و راهنمایی به روزهای سخت انقلاب رسید. خانواده سیدرضا و مخصوصا پدرش در فعالیت های مردمی علیه رژیم شاه حضوری پررنگ داشتند و در این میان سیدرضا با سن کمی که داشت، جسورانه و با شجاعتی تمام در اطلاعرسانی و هماهنگی پدر با سایر آشنایان و اهالی محل نقش پررنگی داشت.
در تذهیب نفس ید طولانی داشتانقلاب که پیروز شد، سیدرضا درسش را تا سوم دبیرستان ادامه داد. ایمان و اعتقادات محکمی که او در سایه تعالیم پدرو در دامان مهر مادری کسب کرده بود، آرام و قرار را از وی ربوده و در حالیکه هنوز به سن جوانی نرسیده بود و تنها ۱۷ سال داشت به دلیل عشقی که به تعلیم و تربیت و اسلام و مذهب داشت، در سپاه تبریز ثبتنام کرد و به عنوان نیروی ذخیره پذیرفته شد. او در کسوت نیروی عقیدتی-سیاسی سپاه تبریز پس از گذراندن دوران آموزشی مشغول فعالیت و به این منظور به شهرستانهای مختلف برای انجام وظیفه اعزاممیشد.
او شبهایی را که در مأموریت به سر نمیبرد، در مسجد غریبلر به نگهبانی و کارهای فرهنگی مشغول می شد. از خلقیات خاص و منحصربه فرد او رعایت بیش از حد حقالناس بود. برای انجام فعالیتهایش یک موتور گرفته بود که به هیچ عنوان داخل کوچه روشن نمیکرد. برای اینکه سروصدای زیادی داشت، همیشه آن را سرکوچه روشن میکرد تا مبادا سر و صدای آن باعث آزار و اذیت همسایهها شود. او در تذهیب نفس هم ید طولایی داشت. بسیار اتفاق میافتاد که در راه موتور را خاموش میکرد و مسافتی که گاه به ۱۵کیلومتر میرسید را موتور به دست و پیاده طی میکرد. وقتی دلیل این کار را از او میپرسیدند جواب میداد که موتور وسیله حملونقل من است ، وقتی که سوار بر موتور هستم و احساس لذت به من دست میدهد از آن پیاده می شوم تا روحم به خوشی دنیا عادت نکند.
ذوق فراوان او برای حضور در جبهههای جنگ و قیدوبندهای سازمانی باعث شد که از سمت خود استعفا بدهد و در نخستین اعزام رزمندگان تبریز زیر نظر شهید آیتالله مدنی همراه ۴۰ تن از همشهریهای رشید خود عازم شهر سوسنگرد شود. حضور سیدرضا در جبهه ادامه پیدا کرد تا اینکه در عملیات آزادسازی بستان بر اثر اصابت گلوله به دست راستش، عصب آسیب دید و به مدت یکسال چند تا از انگشتان دستش بیحس بود .
در آن زمان از خانواده سیدفتاح چهار پسر به تناوب در جبهه حضور داشتند و این خود باعث میشد مواقعی که عملیاتهای بزرگی پیش میآمد، اکثر ماههای سال در خانه او یکی از این فرزندان مجروح و در حال استراحت باشد. مادر که اهل دل و زنی سرشناس بود، همیشه غصه این را داشت که مادران شهدا در موردش چه فکری می کنند که چرا فرزندان او سالم برمیگردند در حالیکه فرزندان آنها به شهادت میرسند!
سیدرضا پس از بهبودی نسبی دستش دوباره به جبهه برگشت و در عملیات خیبر به شدت از قسمت سر مجروح شد به طوری که چند تا از دندانهایش ریخت و چشم چپش نابینا شد، اما جانباز شدنش هم نتوانست جلوی اراده او را برای حضور در جبهه بگیرد. او شوق زیادی نسبت به یاد گرفتن دروس حوزوی داشت . برای همین به حوزه علمیه قم رفت تا به آرزوی خود جامه تحقق بپوشاند.درس میخواند و گاهی مرخصی میگرفت و دوباره عازم نبرد میشد.یک پایش جبهه بود و یک پایش حوزه علمیه قم. بعد از عملیات والفجر ۸، به غواصی علاقه زیادی پیدا کرد. او بر طبق روایتی که خوانده بود اعتقاد داشت هر کس در آب شهید شود، خدا حتی حق الناسی که بر گردن دارد را خواهدبخشید.
صدایی که به یادگار مانداسماعیل وکیلزاده، همرزم و همشهری سیدرضا موسوی نیز در خصوص خاطرات خود از غواص شدن این شهید چنین نقل میکند: وقتی او به گردان حبیببنمظاهر آمد. ۱۵ روز از آموزش غواصی سپری شده بود و فرماندهان گردان مخالف پیوستن او به جمع غواصان بودند . سیدرضا با اصرار زیاد رضایت فرماندهان را گرفت. در بدو ورود مرا پشت چادر برد و گفت؛ خواهشی دارم امیدوارم برآورده کنی،با تعجب پرسیدم: چه خواهشی؟
گفت: به کسی نگو که یک چشمم را از دست دادهام.گفتم: مگر عیبی دارد که بدانند شما جانبازهستید؟ جواب داد: اگر بدانند بیشتر برایم احترام میگذارند و من دوست ندارم بندگان خوب خدا بهخاطر چشمم، مراعات حالم را بکنند. مجبور شدم تسلیم خواستهاش شوم.سپس تعریف کرد که بعد از عملیات خیبر در گردان حبیب با بسیجیان شهرستانهای اردبیل و مشکینشهر بودم. آنها نمیدانستند که یک چشم من نمیبیند.چشمم حالت عادی داشت.روزی یکی از بسیجیان از بیرون چادر گفت سیدرضا، فنر را بده به من. داخل چادر دنبال فنر بودم و دستم را روی پتو میکشیدم تافنرراپیداکنم، اما پیدایش نمیکردم. آن عزیز که معطل شده بود با ناراحتی گفت: چه شد؟گفتم: پیدا نکردم.با ناراحتی خودش واردچادر شد. فانوس را برداشت و گفت: سیدرضا مثل اینکه چشمهایت نمیبیند! خندهام گرفت و گفتم: ما تبریزیها به این فانوس میگوییم نه فنر.با خنده عذرخواهی کرد و رفت.
سیدرضا ادامه داد؛ روزی داخل چادر بودم که پایم به لیوان چای خورد و ریخت آن بچهها گفتند: سید چشمت نمیبیندآنها حق داشتند. چون واقعاً یک چشمم نمیدید، اما نمیدانستند از این رو تعجب میکردند.
سیدرضا آدم عجیبی بود وقتی به گردان غواصی وارد شد حدود دو هفته از آموزش سپری شده بود و او میبایست بیشتر زحمت بکشد. آب کارون آرام و قرار نداشت و سیدهم که اواسط آموزش آمده بودوتازه وارد محسوب می شد، مجبور بود هر روز چند لیتر آب گلآلود بخورد چون حرکت با اشنوگل بود و باید زیر آب حرکت می کردو برای تنفس از اشنوگل استفاده میکرد. چند دفعه از او خواستم که زیاد خودش را اذیت نکند و به داخل قایق برود، اما نپذیرفت ،به لطف خدا آموزش تمام شد و آماده عملیات شدیم. سید به من گفت؛ اگر چه رنجهای زیادی کشیدم تا یاد بگیرم امّا خدا را شاکرم که به من لطف کرد تا از این قافله عقب نمانم.
سیدرضا جذاب بود و بین نیروها محبوبیت زیادی داشت. از فرصتها بیشترین استفاده را میکرد. بعضی شبها پس از فارغ شدن از آموزش که در چادر دورهم جمع میشدیم پیشنهاد میداد که قرائت حمد و سوره و احکام شرعی محور بحثها و صحبتهای ما باشد. همه حمد و سوره میخواندند و سید گوش میکرد و تصحیح میکرد.
و سرانجام سیدرضا موسوی پس از حضور در عملیات کربلای ۴ و ۵ در کسوت غواصی،در روز بیستویکم دیماه سال ۱۳۶۵ در حالیکه سوار بر قایقی، اسرای عراقی را با رویی گشاده به عقب برمیگرداند، بر اثر اصابت ترکش درون آب افتاد و طعم شیرین شهادت را نوشید. چند روز قبل از شهادت به اصرار مادر که آثار شهادت را در چهره او دیده و از وی خواسته بود برای رفع دلتنگیاش یک نوار کاست برایش ضبط کند، پس از احوالپرسی و دلجویی، دعای روز سهشنبه را خواند و این یادگار او همیشه دل مادر را آرام میکرد.
کد خبر 635256منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی شهدای دفاع مقدس تبریز اسماعیل وکیل زاده عملیات خیبر آزادسازي بستان عملیات کربلای ۴ عملیات کربلای 5 شهادت آرزوی شهادت شهادت در آب شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۹۳۵۳۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روز به روز بر اقتدار جبهه مقاومت افزوده می شود
دریافت 79 MB
به گزارش خبرگزاری مهر، محسن منصوری در آئین اجلاسیه سرداران و ۴۲۲ شهید شهرستان کهگیلویه افزود: روز به روز بر اقتدار جبهه مقاومت با محوریت ایران اسلامی افزوده میشود و به سمت قله در حرکت هستیم.
کد خبر 6095642